یکی از مهمترین جنبههای اعجاز بیانی قرآن-که اخیرا بیشتر مورد توجه دانش مندان قرار گرفته-نظمآهنگ واژگانی آن است.این جنبه،چنان زیبا و شکوهمند است که عرب را ناچار ساخت،از همان روز نخست اقرار کنند که کلام قرآن از توانایی بشر خارج است و تنها میتواند سخن خداوند باشد.
نظمآهنگ واژگان قرآن،نغمهای دل کش و نوایی دل پذیر پدید میآورد،نوایی که احساسات آدمی را بر میانگیزد و دلها را شیفته خود میکند.نوای زیبای قرآن برای هر شنوندهای،هر چند غیر عرب محسوس است،چه رسد به این که شنونده عرب باشد.هنگام گوش جان سپردن به آوای قرآن،نخستین حالتی که اذهان را جلب میکند،نظام بدیع و شیوای صوتی آن است.در این نظام،حرکات و سکنات واژگان به شکلی آرایش شده است که به هنگام شنیدن،آوایی دل نشین به گوش میرسد،آوایی که شوری در دلها میاندازد و نشاطی در جانها میدمد.از جهتی، حروف«مد»و«غنه»در کلمات آن به شکلی حساب شده نشستهاند،به طوری که میتوانند به پژواک صدا آهنگی ببخشند و به نفس کشیدن قاری کمک کنند تا به سر حد فاصله و آن جایی که استادان ترتیل به طور قرار دادی وضع کردهاند برسد و نفسی تازه کند. هرگاه کسی برای چند بار به یک شعر گوش میسپارد،لحن و آهنگ آن برای او تکراری و ملال آور میشود،اما به هنگام نیوشیدن آوای گونه گون و هر دم تجدید شونده قرآن که اسباب و اوتاد و فواصل (1) آن پی در پی جای خود را عوض میکنند و هر کدام گوشهای از قلب را به نوازش وا میدارند،نه تنها خسته و آزرده نمیشود، بلکه عطش او برای شنیدن،هم واره فزونی میگیرد.
عرب،پیش از نزول قرآن،گاهی در شعر خود از این تنوع صوت بهره میبرد،اما اغلب به دلیل اسراف و تکرار،تنوع آنان به ملال میانجامید.در نثر-چه مرسل و چه مسجع-نیز، چنین سلاست و روانی و حلاوتی که در قرآن مشهود است.سابقه نداشت و در بهترین نثرهای عرب عیبهایی یافت میشد که از سلاست و روانی ترکیب آن میکاست و امکان نداشت مثل قرآن قابل ترتیل باشد.اگر هم برای ترتیل آن پافشاری میشد،بوی تکلف از آن به مشام میرسید و از شان کلام نیز میکاست.
بر این اساس،هیچ جای شگفتی نیست که عرب،در گمان خود کمترین لقبی که به قرآن داده بود این بود که این سخن شعر است و اگر شعر نباشد سحر است و افسون!و این گفتار خود حیرت زدگی عرب در قبال سخن شکوهمند و بدیع قرآن را نشان میدهد،سخنی که از جلال و شکوه نثر چیزی فراتر دارد و از جمال و حلاوت شعر مایهای افزونتر.
استاد«دراز»گفته است:«وقتی آدمی میبیند که از این مخرجهای سخت جوش، چنین گوهرهای تابناکی با این ترتیب حروف و چنان آذین بندی بیرون آمده، التذاذی بیحساب میبرد و وجدی بیانتها به او دست میدهد.در این حروف گویی یکی مینوازد، دیگری طنین انداز،سومین نجواگر است و چهارمین بانگ بر آورنده،پنجمین نفس را میلغزاند و ششمین راه نفس را میبندد و شما زیبایی آهنگ را در دست رس خود مییابید، مجموعهای گوناگون و همساز،نه تکرار مکرر و نه یاوه دار،نه سستی و نه غلظت،نه تنافری در حروف و آواها.بدین سان کلام قرآن نه به دش خواری سخن بدویان و نه به نرمی کلام شهریان است،بلکه آمیزهای است از هر دو،صلابت اولی را دارد و لطافت دومی را،گویی شیره جان دو زبان است و نتیجه آمیختگی دو گویش.
آری قرآن چنین جامه تازه و زیبایی به تن دارد و این پیوسته نیز در حکم صدفی است که در جان خود گوهرهای گران بها نهفته است و مرواریدهای ارزشمند را در آغوش میگیرد.پس اگر زیبایی پوسته تو را از گنجینه پنهان درونش باز ندارد و تازگی و شادابی،پرده راز نهفته در ماورای خود را بر تو حایل نشود و تو پوسته را از مغز کنار بزنی و صدف را از مروارید جدا بنهی و از نظم و آرایش الفاظ به شکوه معانی برسی،مایهای شگفتتر و شکوهمندتر بر تو متجلی میشود و معنایی بدیعتر مییابی.آن جا،روح و کنه قرآن است،شعلهای است که موسی را به درخت آتش در بقعه مبارکه در کرانه وادی ایمن کشانید و آن جاست که نسیم روح قدسی میفرماید:
انی انا الله رب العالمین (2).
سید قطب درباره نظمآهنگ قرآن میگوید:«چنین نوایی در نتیجه نظام مندی ویژه و هماهنگی حروف در یک کلمه و نیز هم سازی الفاظ در یک فاصله پدید آمده و از این جهت قرآن،هم ویژگی نثر و هم خصوصیات شعر را تواما دارد،با این برتری که معانی و بیان در قرآن،آن را از قید و بندهای قافیه و افاعیل بینیاز ساخته و آزادی کامل بیان را میسر ساخته است.در همین حال از خصوصیات شعر،موسیقی درونی آن را گرفته و فاصلههایی که نوعی وزن را پدید میآورند.این خصوصیات، قرآن را از افاعیل و قوافی بینیاز ساخته و در عین حال شؤون نظم و نثر،هر دو را داراست.
در هنگام تلاوت قرآن،آهنگ درونی آن کاملا حس میشود.این آهنگ در سورههای کوتاه، با فاصلههای نزدیکش و به طور کلی در تصویرها و ترسیمها بیشتر نمایان است و در سورههای بلند کمتر اما هم واره نظام آهنگ آن ملحوظ است.برای مثال در سوره نجم میخوانیم:
و النجم اذا هوی ما ضل صاحبکم و ما غوی.و ما ینطق عن الهوی.ان هو الا وحی یوحی. علمه شدید القوی.ذو مرة فاستوی.و هو بالافق الاعلی.ثم دنا فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی.فاوحی الی عبده ما اوحی.ما کذب الفؤاد ما رای.افتمارونه علی ما یری. و لقد رآه نزلة اخری.عند سدرة المنتهی.عندها جنة الماوی.اذ یغشی السدرة ما یغشی.ما زاغ البصر و ما طغی.لقد رای من آیات ربه الکبری.افرایتم اللات و العزی،و مناة الثالثة الاخری.الکم الذکر و له الانثی.تلک اذن قسمة ضیزی (3).
این فاصلهها تقریبا وزنی مساوی دارند-اما نه بر اساس نظام عروض عرب-و قافیه نیز در آن رعایتشده است و این هر دو به علاوه ویژگی دیگری است که مانند وزن و قافیه ظاهر نیست و از هم سازی حروف واژگان و هماهنگی کلمات در درون جملهها یک ریتم موسیقیایی پدید آورده است.ویژگی اخیر به دلیل حس داخلی و ادراک موسیقیایی باعث میشود که میان یک ریتم و ریتم دیگری-هر چند که فاصلهها و وزن یکی باشد-تفاوت باشد.
نظمآهنگ در این جا به پیروزی از نظام موسیقیایی جمله نه کوتاه است و نه بلند و طولی میانه دارد و با تکیه بر حرف«روی» (4) فضایی سلسله وار و داستان گونه یافته است.تمام این ویژگیها لمس شدنی است و در برخی فاصلهها بسیار نمایانتر، مانند:«افرایتم اللات و العزی و مناة الثالثة الاخری؟»پس اگر بگوییم:«افرایتم اللات و العزی و مناة الثالثة».قافیه از دست میرود و به آهنگ لطمه میخورد و اگر بگوییم:
«افرایتم اللات و العزی و مناة الاخری»وزن مختل میشود.هم چنین در فرموده خداوند:
ا لکم الذکر و له الانثی؟تلک اذن قسمة ضیزی»اگر گفته شود ا لکم الذکر و له الانثی،تلک قسمة ضیزی آهنگ کلام که با کلمه«اذن»قوام یافته مختل میشود.
البته،این سخن بدان معنا نیست که کلمه«الاخری»یا«الثالثة»یا«اذن»حشو و زاید است و فقط برای پر کردن وزن و قافیه آمده،نه،وظیفه مهمتر این کلمات،مساعدت برای رساندن معانی است،و این یکی دیگر از ویژگیهای فنی قرآن است که کلمه هم برای رساندن معنا ضروری است و هم آهنگ را قوام میبخشد و هر دوی این وظایف در یک سطح انجام میگیرند و هیچ کدام بر دیگری برتری نمییابند.
همان گونه که گفتیم نظمآهنگ در آیهها و فاصلهها،(یا چیزی شبیه به آن)در جای جای کلام قرآن آشکار است.دلیل سخن ما هم این است که اگر کلمهای را که به شکلی خاص به کار رفته به صورت قیاسی دیگر کلمه برگردانیم یا واژهای را حذف یا پس و پیش کنیم،در این نظم آهنگ اختلال به وجود میآید.
نمونه نوع اول،ماجرای حضرت ابراهیم علیه السلام است:
قال:افرایتم ما کنتم تعبدون،انتم و آباؤکم الاقدمون،فانهم عدو لی الا رب العالمین، الذی خلقنی فهو یهدین،و الذی هو یطعمنی و یسقین،و اذا مرضت فهو یشفین،و الذی یمیتنی ثم یحیین،و الذی اطمع ان یغفر لی خطیئتی یوم الدین... (5)
«یاء متکلم»در کلمات یهدین،یسقین،یشفین و یحیین،به خاطر حفظ قافیه با کلماتی مانند«تعبدون،الاقدمون،الدین...»بر گرفته شده است.
مثال دیگر در این آیههاست:
و الفجر و لیال عشر،و الشفع و الوتر،و اللیل اذا یسر، هل فی ذلک قسم لذی حجر؟ (6)
در این جا یاء اصلی کلمه«یسر»به خاطر هماهنگی با فجر و عشر و الوتر و حجر... حذف شده است.
مثال دیگر:
یوم یدع الداع الی شیء نکر،خشعا ابصارهم یخرجون من الاجداث کانهم جراد منتشر، مهطعین الی الداع یقول الکافرون هذا یوم عسر (7) که اگر یاء«الداع»حذف نشده بود به نظر میرسید وزن شکسته است.
مثال دیگر:
ذلک ما کنانبغ فارتدا علی آثارهما قصصا (8) که اگر یاء«نبغی»را طبق قیاس امتداد دهیم،وزن به نوعی مختل میشود.همین اتفاق،به هنگام افزودن هاء ساکن بر یاء کلمه یا یاء متکلم در این مثالها خواهد افتاد:
و اما من خفت موازینه فامه هاویة،و ما ادراک ماهیه،نار حامیة (9) یا:
فاما من اوتی کتابه بیمینه،فیقول هاؤم اقراوا کتابیه،انی ظننت انی ملاق حسابیه،فهو فی عیشة راضیة... (10).
نمونه برای حالت دوم:در این نوع هیچ گونه تغییری در صورت قیاسی کلمه به وجود نمیآید،اما اگر نظام ترکیب کلمات تغییر کند،اختلالی در موسیقی نهفته در این ترکیب به وجود میآید،مثلا:
ذکر رحمة ربک عبده زکریا،اذ نادی ربه نداء خفیا،قال:رب انی وهن العظم منی و اشتعل الراس شیبا،و لم اکن بدعائک رب شقیا (11).که اگر-مثلا-کلمه«منی»پیش از «العظم»آورده شود و عبارت به این شکل در بیاید:«قال ربی انی وهن منی العظم» احساس میشود وزن شکسته است و«انی»فقط باید پیش از«العظم»بیاید تا آهنگ حفظ شود:
قال:رب انی وهن العظم منی .
پس همان گونه که گفته شد،یک نوع موسیقی درونی در کلام قرآن وجود دارد که احساس شدنی است،اما تن به تشریح نمیدهد.این موسیقی در تار و پود الفاظ و در ترکیب درون جملهها نهفته است و فقط با احساس ناپیدا و با قدرت متعال ادراک میشود.
بدین ترتیب،موسیقی درونی،بیان قرآن را هم راهی میکند و از آن کلماتی موزون و با حساسیتی والا میسازد که با کوچکترین حرکات دچار اختلال میشود،هر چند که این کلمات شعر نیستند و قید و بندهای بسیار شعر را هم ندارند،قید و بندهایی که هم آزادی بیان را محدود میکنند و هم از مقصود دور میسازند» (12).
رافعی نیز گفته است:«عرب در نوشتن نثر و سرودن شعر،با هم رقابت میکردند و بر یک دیگر فخر میفروختند،اما سبک کلام آنان همیشه بر یک منوال بود.آنان در منطق و بیان آزاد بودند و فن سخن وری میدانستند.البته فصاحت عرب از یک طرف فطری و از طرفی الهام گرفته از طبیعتبود.اما وقتی قرآن نازل شد،آنان دیدند که طرح دیگری در انداخته است.الفاظ همان بود که میشناختند،پی در پی، بدون تکلف و روان آمده و ترکیب و هماهنگی و هم سازی در اوج است،از شکوه و فخامت آن در شگفتشدند و ضعف نهاد و ناچیزی ملکه ذهن خود را دریافتند.
بلیغان عرب نیز نوعی از سخن دیدند که تا آن زمان نمیشناختند.آنان،در حروف و کلمات و جملههای این سخن تازه،آهنگی با شکوه میدیدند.تمام این سخنان چنان متناسب در کنار هم نشسته بود که به نظر میرسید قطعهای واحد است.عرب به خوبی میدید که نظمآهنگی در جان این سخنان جریان دارد و این خود ضعف و ناتوانی آنان را به اثبات میرساند.
تمام کسانی که راز موسیقی و فلسفه روانی قرآن را درک میکنند،معتقدند که در نزد هیچ هنری نمیتواند با تناسب طبیعی الفاظ قرآن و آوای حروف آن برابری یا رقابت کند و هیچ کس نمیتواند حتی بر یک حرف آن ایراد بگیرد.دیگر این که قرآن از موسیقی بسیار برتر است و این خصوصیت را داراست که اصولا موسیقی نیست.
در نغمههای موسیقی،گوناگونی صدا،مد و طنین و نرمی و شدت و حرکتهای مختلفی که هم راهش میشود،به اضافه زیر و بم و لرزش که در زبان موسیقی، بلاغت صدا مینامند، اعثخلجانات روحی میشود.چنان چه این جنبه از قرآن را در تلاوت مد نظر بگیریم،در مییابیم که هیچ زبانی از زبان قرآن بلیغتر نیست و همین جنبه بر انگیزاننده احساسات آدمی-چه عرب و یا غیر عرب-است.با توجه به این دست آورد،تشویق به تلاوت قرآن با صدای بلند،نیز روشن میشود.
این فاصلهها که آیات قرآن بدان ختم میشوند،تصویرهایی کامل از ابعادی است که جملههای موسیقیایی بدان ختم مییابند.این فاصله در درون خود با صداها تناسب بسیار دارد و با نوع صوت و شیوهای که صوت ادا میشود یگانگی بیمانندی دارد و از جهتی،اغلب این فاصلهها با دو حرف نون و میم که هر دو در موسیقی معمول هستند یا با حرف مد پایان میگیرند که آن هم در قرآن طبیعی است» (13).
برخی از اهل فن گفتهاند:در قرآن کریم بسیاری از فاصلهها با حروف«مد»و «لین»و افزودن حرف نون ختم میشوند و حکمت آوردن چنین حروفی،ایجاد نوعی آهنگ است. سیبویه نیز گفته است:«آنان-یعنی عرب-چنان چه میخواستند به سخن خود آهنگ بدهند،حروف الف و یاء و نون را اضافه میکردند و با این کار صدا را کشیده میخواندند.اما اگر مقصودشان ایجاد آهنگ نبود،از آوردن این حروف خودداری میکردند.در قرآن نیز این شیوه بسیار غنیتر و شایستهتر به کار گرفته شده است.اما چنان چه با یکی از این حروف خاتمه نیابد و مثلا با یک حرف ساکن پایان پذیرد،یقینا این حرف به پیروی از آوای جمله و تقطیع واژگانی آن آمده و متناسب با لحن گفتار،به شایستهترین نحو در موضع خود نشسته است.البته، چنین حروفی اغلب در جملات کوتاه آمده و از«حروف قلقله»یا بانگدار و یا طنین انداز و یا حروف دیگری است که در نظام موسیقی،لحنی برای آن قایل شدهاند.
تاثیر شیوه بر انگیختن با صدا در زبان بر دل همه آدمیان طبیعی است.در قرآن کریم نظمآهنگ اعجاز گون صوتها همگان را مخاطب قرار میدهد،چه آنان که زبان را میفهمند و چه آنان که نمیفهمند.
بنابر این،کلمات قرآن کریم از حروفی تشکیل شده که اگر یکی از آن بیفتد یا عوض شود یا حرف دیگری به آن افزوده شود،اختلالی پدید میآید و در روند وزن و طنین و آهنگ ضعفی آشکار میشود و حس گوش و زبان را با اشکال روبه رو خواهد کرد و سرانجام، انسجام عبارتها و زبدگی مخرجها و مسندهای حروف و پیوستگی آن را به یک دیگر با اشکال روبهرو خواهد کرد و به هنگام شنیدن، ناهنجاری به هم راه خواهد داشت».
گفتهاند:این جنبه از اعجاز قرآن در درجه نخستبه احساسات مبهمی بر میگردد که در قلب خواننده یا شنونده بر میانگیزد.به عبارتی دیگر،حروف به شکل بینظیری در کنار هم قرار میگیرند که به هنگام شنیدن،بدون وجود دستگاههای موسیقی و بدون وجود قافیه یا وزن و بحر،چنین آهنگ با شکوهی از آن به سمع میرسد.
در جایی از قرآن،زکریا خطاب به خداوند میگوید:
رب انی وهن العظم منی و اشتعل الراس شیبا،و لم اکن بدعائک رب شقیا (14).یا هنگامی که به کلام حضرت مسیح در گهواره گوش فرا میدهیم:
انی عبد الله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا،و جعلنی مبارکا اینما کنت،و اوصانی بالصلاة و الزکاة ما دمتحیا (15).یا آن جمله آهنگین که درباره فرمان برداری پیامبران سخن میگوید:
اذا تتلی علیهم آیات الرحمان خروا سجدا و بکیا (16).یا آن لحن و آهنگ وحشتناک که دیدار با خداوند را در روز قیامت توصیف میکند، و عنت الوجوه للحی القیوم،و قد خاب من حمل ظلما (17).
یا آهنگ دل نشین و شیرینی که خداوند رحمان با آن پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله را مورد خطاب قرار میدهد.آهنگی که دلها را مسخر میکند:
طه.ما انزلنا علیک القرآن لتشقی.الا تذکرة لمن یخشی،تنزیلا ممن خلق الارض و السماوات العلی.الرحمان علی العرش استوی.له ما فی السماوات و ما فی الارض و ما بینهما و ما تحت الثری.و ان تجهر بالقول فانه یعلم السر و اخفی،الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنی (18).
اما هنگامی که قرآن به سخن از جانیان و عذابی که برای آنان در نظر گرفته شده میپردازد،لحن آن به آهنگی مسین مبدل میشود و در گوشها طنین میاندازد.
واژگان،گویی سنگهای سختیاند که پرتاب میشوند:
انا ارسلنا علیهم ریحا صرصرا فی یوم نحس مستمر،تنزع الناس کانهم اعجاز نخل منقعر (19).ولی زمانی که ملائکه تسبیح گویان از خداوند برای مؤمنین طلب مغفرت میکنند، واژگان،مانند شمشهای طلا روان میشوند:
ربنا وسعت کل شیء رحمة و علما فاغفر للذین تابوا و اتبعوا سبیلک . (20)
اما هنگامی که از روز قیامتسخن به میان میآید،از کلمات نا آرام و عصبی و عبارات مقطع،هول و هشدار میبارد:
و انذرهم یوم الازفة اذ القلوب لدی الحناجر کاظمین ما للظالمین من حمیم و لا شفیع یطاع (21).سپس نوبتبه گلایه میرسد و چه گلایهای که سودی ندارد:
یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم.الذی خلقک فسواک فعدلک.فی ای صورة ما شاء رکبک (22).و زمانی هم مژدگانی داده میشود...ملائکه به مریم مژده میدهند که حضرت مسیح متولد خواهد شد:
یا مریم ان الله یبشرک بکلمة منه اسمه المسیح عیسی ابن مریم وجیها فی الدنیا و الآخرة و من المقربین (23).و یا فریادی با کلمهای عجیب مانند دشنه:
فاذا جاءت الصاخة.یوم یقر المرء من اخیه.و امه و ابیه.و صاحبته و بنیه.لکل امرء منهم یومئذ شان یغنیه (24).
دیگر این که این تنوع در سبک و لحن حروف و عبارات در معماری قرآن، افتبینظیری است که نه پیش و نه پس از آن بوده و یا خواهد بود.تمام این امور در کمال سادگی به وقوع پیوستهاند،و اثری از ساختگی و یا تکلف در آن مشهود نیست. واژهها بسیار روان جریان مییابند،وارد قلب میشوند و پیش از دستبه کار شدن عقل و تحلیل و تفکر و تامل آن احساس مبهمی را که آدمی را به خشوع وا میدارد،بر میانگیزد.به عبارتی،با رسیدن سخن قرآن به گوش و تماس با قلب، احساساتی را بر میانگیزد که ما تفسیری برای آن نداریم.این صفتبه علاوه تمام صفات دیگر،روی هم رفته از قرآن پدیدهای میسازد که تفسیر پذیر نیست و مانند هم ندارد (25).
«موسیقی بیرونی»دست آورد صنایعی مانند قافیه،سجع و تجزیه یا تقسیم سخن منظوم به مصراعهای مساوی و اوزان و بحور قرار دادی است که همگی قالبهای مجرد لفظی و پیوسته به شمار میآیند.اما«نظماهنگ درونی»دست آورد جلالت تعبیر و ابهتبیان پدید آمده از مغز کلام و کنه آن است.فاصله نوع نخستبا نوع دوم نیز بسیار است،زیرا در نوع دوم،زیبایی لفظ و شکوهمندی معنا،پیوندی ناگسستنی دارند و مؤانست میان این دو نوایی احساس انگیز پدید میآورد و نسیمی روح نواز را به وزیدن وا میدارد و درون آدمی را به خلجان مینشاند.
استاد«مصطفی محمود»در بیان راز شگفت معماری قرآن که در سبک خود بی نظیر و در اسلوبش یگانه است،چنین میگوید:«این راز یکی از عمیقترین رازهای ساختار کلامی قرآن است.قرآن نه شعر است و نه نثر و نه کلامی مسجع،بلکه قسمی معماری سخن است که موسیقی درونی را آشکار میسازد.
باید دانست که میان موسیقی درونی و موسیقی بیرونی فاصله بسیار است.برای مثال بیتی از شعرهای«عمر بن ابی ربیعه»را که شعرهایش به داشتن موسیقی و آهنگ مشهور است،از نظر میگذارنیم:
قال لی صاحبی لیعلم مابی ا تحب القتول اخت الرباب
شنونده وقتی این بیت را میشنود،از موسیقی آن به وجد میآید،اما موسیقی این شعر از نوع بیرونی است و شاعر با آوردن کلامی موزون در دو مصراع متساوی و با نشاندن یک پایان بندی هم سان-یاء ممدود-در هر کدام از دو مصراع،به آهنگین شدن سخن خود کمک کرده است.موسیقی در این بیت از خارج به گوش میرسد و نه از داخل و به عبارتی، پایان بندی(قافیه)و وزن و بحر،موسیقی را میسازند.اما هنگامی که این آیه را تلاوت میکنیم:
و الضحی،و الیل اذا سجی (26) با شطری رو به رو هستیم که از قافیه،وزن و مصراع بندی قرار دادی تهی است و با این همه سرشار از موسیقی است و از هر حرف آن نوایی دل پذیر میتراود.این نوا از کجا و چگونه پدید آمده است؟این همان نظماهنگ یا موسیقی درونی است.نظماهنگ درونی، رازی از رازهای معماری قرآن است و هیچ ساختار ادبی یارای برابری با آن را ندارد.
هم چنین وقتی میخوانیم:
الرحمان علی العرش استوی (27).یا وقتی سخنان زکریا خطاب به خداوند را تلاوت میکنیم:
قال رب انی وهن العظم منی و اشتعل الراس شیبا و لم اکن بدعائک رب شقیا (28).یا سخن خداوند خطاب به موسی را میشنویم که:
ان الساعة آتیة اکاد اخفیها لتجزی کل نفس بما تسعی (29).
یا سخنانی را که خداوند با آن مجرمین را وعده کیفر میدهد تلاوت میکنیم که:
انه من یات ربه مجرما فان له جهنم لا یموت فیها و لا یحیی (30).هر کدام از این عبارتها دارای بنیان موسیقیایی قائم به ذاتی است که موسیقی آن را درون واژهها و از لا به لای آن به شکلی شگرف بیرون میتراود.
وقتی قرآن حکایت موسی را بازگو میکند،شیوهای سمفونیک و حیرت انگیز پیش میگیرد:
و لقد اوحینا الی موسی ان اسر بعبادی فاضرب لهم طریقا فی البحر یبسا لا تخاف درکا و لا تخشی.فاتبعهم فرعون بجنوده فغشیهم من الیم ما غشیهم.و اضل فرعون قومه و ما هدی (31).واژگان در اوج سلاستاند.کلماتی مانند«یبسا»یا«لا تخاف درکا» -به معنای لا تخاف ادراکا-تجسمی از رقتاند،گویی کلمات در دستان خالقشان ذوب میشوند،نظام میگیرند و نظم و آهنگی بیمانند در آنان تجلی مییابد.این نظماهنگ، ساختاری است که در تمام کتب عرب مانندی نداشته و ندارد.
میان این نظماهنگ و شعر جاهلی،یا شعر و نثر معاصر هیچ گونه شباهتی فراهم نیست و علی رغم تمام کینه توزیهای دشمنان که برای کاستن از شان قرآن صورت پذیرفته، تمام تاریخ حتی یک نمونه از تلاشهای تقلید گونه و کیدهای دشمنانه را محفوظ نداشته است.در میان این همه هیاهو،عبارتهای قرآن خصوصیات منحصر به فرد خود را دارند و چون پدیدهای تفسیر ناپذیر جلوه میکنند.یگانه توجیه باور مندانهای که میتوان از آن داشت،این است که قرآن سرچشمهای دارد دور از دست رس انسان.
اکنون،به ایقاع (32) زیبای نغمه آمیز این آیات گوش فرا دهید:
رفیع الدرجات ذو العرش یلقی الروح من امره علی من یشاء من عباده لینذر یوم التلاق (33).
فالق الحب و النوی یخرج الحی من المیت و مخرج المیت من الحی (34).
فالق الاصباح و جعل اللیل سکنا و الشمس و القمر حسبانا (35).
یعلم خائنة الاعین و ما تخفی الصدور (36).
لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار (37).
و رتل القرآن ترتیلا (38).
حال که با موسیقی درونی اجمالا آشنا شدیم و ساختار نظماهنگ و نغمههای صوت و لحن شعری شگفت آن را شناختیم،به این نکته میرسیم که در دستور تلاوت قرآن،صدای خوش سفارش شده است و از قاری خواستهاند که نکات ظریف تلاوت-اعم از کشیدن صدا و یا زیر و بم آن و ترجیع قراءت و غیره-را رعایت کند.در این جا به بازگویی چند روایت در این زمینه میپردازیم:
رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود:«هر چیزی زیوری دارد و زیور قرآن آواز خوش است».
«زیباترین زیباییها،یکی موی زیباست و دیگری آواز و صدای دل کش».
«قرآن را با آواز و نوای[متین]عرب بخوانید و از آواز[مبتذل]اهل فساد و گنه کاران کبیره پرهیز کنید» (39).
«آواز خوش زیوری برای قرآن است».
«قرآن را با صدای خود خوش کنید،زیرا صدای خوش زیبایی قرآن را افزون میکند».
«قرآن را با آوازتان زینتبخشید».
امام صادق علیه السلام نیز در تفسیر آیه:
و رتل القرآن ترتیلا (40) فرموده است:«به این معناست که آن را با تانی بخوانید و صدایتان را خوش دارید» (41).
امام باقر علیه السلام فرموده است:«قرآن را با آواز بخوانید،زیرا خداوند-عز و جل- دوست میدارد که با صدای خوش قرآن خوانده شود» (42).
رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود:«قرآن با آهنگی حزین نازل شده،پس آن را با گریه [برخاسته از وجد]بخوانید و اگر گریه نکردید،لحن گریه به خود بگیرید و آن را با آواز خوش بخوانید،که هر کس آن را با آواز خوش نخواند،از ما نیست».
«از ما نیست هر کس قرآن را با آواز خوش نخواند» (43).
امام صادق علیه السلام فرمود:«قرآن با حزن نازل شده،پس آن را با لحنی حزین بخوانید» (44).
البته سخنانی که معتمدان از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل کردهاند فراوان و دلیل اثباتی برای این گفتههاست.
ابن الاعرابی گفته است (45):«عرب به هنگام سوار کاری یا نشستن در حیاط و خیلی مواقع دیگر،به آواز رکبانی (46) تغنی میکرد.وقتی قرآن نازل شد،پیامبر صلی الله علیه و آله خوش داشت که عربها به جای تغنی به آواز رکبانی،هجیراء (47) و آوازشان با قرآن باشد» (48)
زمخشری نیز گفته است:«عرب عادت داشت که در همه احوال-چه هنگام سوارکاری و چه در حال لمیدن و یا نشستن در حیاط خانهها و غیره-به آواز و زمزمه رکبانی تغنی کند. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وقتی مبعوث شد،بر این حال بر آمد تا آواز و زمزمه آنان با قرآن باشد.پس بدان فرمان داد،یعنی فرمود:«هر کس قرآن را جای گزین رکبانی نکند و آن را زمزمه زیر لب و تغنی با آواز خوش قرار ندهد،از ما نیست» (49).
فیروز آبادی گفته است:«غناه الشعر و غنی به تغنیة:تغنی به».یعنی شعر را به آواز خواند و آن را تغنی کرد.
شاعر گفته است:
«تغن بالشعر اما کنت قائله ان الغناء بهذا الشعر مضمار» (50)
«زبیدی»ضمن آن که نقل این گفته را به پیامبر صلی الله علیه و آله منسوب داشته گفته است:
«خداوند به هیچ کس چون پیامبر گرامی اجازه نداده است که با قرآن آشکارا تغنی کند».
«ازهری»گفته است:«عبد الملک البغوی»به نقل از ربیع و او به نقل از شافعی به من اطلاع داد که معنای تغنی«خواندن قرآن با صدای محزون و رقیق است» (51).او حدیث دیگری را نیز به شهادت میگیرد که میگوید:«زینوا القرآن باصواتکم».
بر همین اساس،امامان اهل بیت علیهم السلام کوشش داشتند که قرآن با ترتیل و صدای بلند و تجوید و با آواز خوش خوانده شود.
محمد بن علی بن محبوب اشعری در کتاب خود به نقل از معاویة بن عمار روایت میکند که به ابی عبد الله علیه السلام گفتم:آیا هر کس،دعا یا قرآن میخواند،اگر صدایش را بلند نکند،گویی چیزی نخوانده است؟فرمود:«همین طور است، علی بن الحسین علیه السلام در تلاوت قرآن،خوش صداترین مردم بود و هنگام تلاوت صدایش را چنان بالا میبرد که تمام اهل خانه بشنوند».امام صادق علیه السلام در خواندن قرآن خوش صداترین مردم بود.هرگاه شب برای تلاوت بیدار میشد،صدایش را بالا میبرد و وقتی سقاها و دیگر عابران از آن مسیر میگذشتند،میایستادند و به تلاوت او گوش میدادند (52).
هم چنین روایت است که موسی بن جعفر علیه السلام نیز صدایی خوش داشت و قرآن نیکو تلاوت میکرد.او روزی فرموده بود:«علی بن الحسین علیه السلام با صدای بلند قرآن میخواند تا شاید ره گذری از آن جا بگذرد و به خود آید.وقتی امام چنان کرد،دیگر مردم آن را تاب نمیآوردند».از او پرسیده شد:آیا رسول الله صلی الله علیه و آله در نماز جماعت صدایش را به هنگام تلاوت قرآن بلند نمیکرد؟فرمود:«رسول الله صلی الله علیه و آله فقط آن گونه که در توان مردم بود تلاوت میفرمود» (53).
هم چنین از امام علی بن موسی الرضا و او از پدرش و نیاکانش از رسول الله صلی الله علیه و آله نقل است که فرمود:«قرآن را با آواز خوش بخوانید،زیرا آواز خوش زیبایی قرآن را افزون میکند»،سپس این آیه را تلاوت کرد:
یزید فی الخلق ما یشاء (54)
اکنون شایسته است که به«غنا»از دیدگاه شرع بپردازیم.نخستین پرسشی که مطرح میشود این است که آیا غنا ذاتا و با همین عنوان حرام شده است و آیا تلاوت قرآن با آواز استثناست و تخصیصی در عموم حکم است؟یا این که آواز، زمانی حرام میشود که رنگی از محرمات به خود بگیرد؟به عبارتی این حرام، زمانی به وقوع میپیوندد که آواز هم راه با یاوه و باطل و قول زور یا اشاعه فحشا و از نوع سخنی باشد که انسان را از راه خداوند باز میدارد؟
در بسیاری از متون،«قول زور»در آیه کریمه قرآن به غنا تفسیر شده است.زید الشحام نقل میکند که از امام صادق علیه السلام پرسیدم:منظور خداوند در آیه و اجتنبوا قول الزور (55) ،چیست؟فرمود«منظور از قول زور،غناست».این گفته در بسیاری دیگر از روایات نیز آمده است (56).به عبارتی«قول زور»که آیه کریمه قرآن به اجتناب از آن فرمان داده،بر آواز مطابقت میکند و آواز یکی از مصداقهای قول زور است، زیرا زور-در لغت-میل و عدول است (57) و هر عامل که باعث تحریف و موجب انصراف از جدیت در زندگانی شود و هر امری که دست آویزی برای اشاعه فحشا در میان مؤمنان گردد-حال میخواهد به دلیل محتوای فریبنده یا پیامدهای فریب انگیزش باشد-سرگرمی و یاوه و باطل و سرانجام«قول زور»شناخته میشود و مصداق آن میگردد.
اما اگر گفته شود که از نظر مفهومی،لغت و معنا،بر آن منطبق استباید پاسخ داد که ظاهر عبارت،این را نشان نمیدهد و قطعا خلاف واقع است،زیرا نه شرع اصطلاحی در این زمینه دارد و نه با اوضاع لغت مطابقت میکند.
در تفسیر«الرجس من الاوثان»نیز به همین گونه عمل شده و آن را به شطرنج تفسیر کردهاند.عبد الاعلی نقل میکند که از امام صادق علیه السلام درباره این آیه که خداوند عز و جل فرموده است:
فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور (58) پرسیدم، فرمود:«الرجس من الاوثان:شطرنج است و قول الزور:آواز».عبد الاعلی میگوید:
باز پرسیدم:منظور خداوند عز و جل در این آیه که میفرماید:
چیست؟فرمود:«از جمله آن،آواز است» (60).آن چه گفته آمد واضحترین شاهد برای اراده مصداق است،بدون وجود اشتراک در مفهوم.
نظیر همین را در حدیث«حماد»نیز میبینیم.او میگوید از امام صادق علیه السلام پرسیدم که«قول الزور»چیست؟فرمود:«از جمله آن،یکی این است که کسی به دیگری که آواز میخواند بگوید:احسنت» (61).شکی نیست که اگر کسی آوازی فساد انگیز بخواند و به او احسنتبگویید او را وسوسه کردهاید که به ارتکاب فحشا و ترویج فساد ادامه دهد.
تمام این گفتهها دلالیلی هستند که نشان میدهند چنان چه آواز،عناوین باطلی مانند:لهو،وسوسه انگیزی،یاوه فساد آور و قول زور به هم راه داشته باشد حرام است،اما اگر از این قماش نبود و وسیلهای بود برای تاثیر گذاری در موعظهها و کشت فضیلت و خصلتهای نیک در جانهای مستعد،آن وقت نه تنها باطل نیست،بلکه به حق نزدیکتر است و راهی برای رستگاری و ارشاد است و نه زمینهای برای پرورش فساد.
در احادیث صحیح نیز روایتهایی هست که بر دو گونگی آواز حرام و حلال، فساد آور و اصلاح انگیز یا بر سبیل شر و سبیل خیر دلالت دارد:
علی بن جعفر از برادر خود موسی کاظم علیه السلام پرسید:آیا آواز خواندن در عیدهای فطر و قربان یا در جشنها جایز است؟امام پاسخ داد:«اگر در آن معصیتی نباشد، اشکالی ندارد» (62).رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:«هر کس آواز حرامی بخواند که باعث معصیتشود،دری از درهای شر را باز کرده است» (63).
بنابر این گونهای غنا هست که معصیت نیست و باعث معصیت نیز نمیشود و لذا حرام نیست و شر به شمار نمیآید.
نکته قابل توجه این که بیشتر روایاتی که درباره حرام بودن غنا است نظر به مجالس غنا دارد و مجالس غنا در آن روزگار مرکز فحشا و منکرات بوده و انواع محرمات فساد آور در آن صورت میگرفته است.بر این اساس،وقتی ابو بصیر از امام صادق علیه السلام میپرسد:مزدی که زن آواز خوان بابتخواندن در عروسی میگیرد چه حکمی دارد؟امام پاسخ میدهد:«اشکالی ندارد،به این شرط که در آن مجلس مردی نباشد» (64).پس اگر مزد آواز خوانی حلال است،خود آواز نیز حلال خواهد بود و شرطش این است که حرامی در آن صورت نگیرد مثلا آواز خوانی در مجلسی نباشد که مردان بیگانه با زنان در یک جا گرد آیند،زیرا چنین امری به ارتکاب گناه و فحشا کمک میکند.
در تایید این نظریه-که روایات تحریم غنا ناظر به مجالس غنا است-کلام امام صادق علیه السلام است در پاسخ شخصی که درباره غنا سؤال کرده بود.آن حضرت فرمود: «به خانههایی وارد نشوید که خداوند از مردمانش روی گردان است» (65).
هم چنین نقل است که فرمود:«مجلس غنا،جایی است که خداوند به مردمانش نگاه نمیکند، زیرا خداوند عز و جل فرموده است:
و من الناس من یشتری لهو الحدیث لیضل عن سبیل الله (66).نیز فرموده است:«غنا،نفاق و جدایی میآورد و به فقر دچار میکند» (67).یا«غنا،لانه نفاق است» (68).یا«غنا،نردبان زناست» (69). بدیهی است که منظور این روایات همان غنایی است که در آن روزگار معمول بوده که مایه تباهی و فساد میگشته.
ناگفته نماند که به مقتضای قواعد علم اصول اگر حکم شرعی-در زبان شریعت- مقید به عنوان خاصی شود ناگزیر باید بدان پایبند شد و نمیتوان آن را مطلق دانست.بنابر این آواز به صرف آواز بودن حرام نیست،مگر این که عناوینی مانند لهو،عامل انحراف،باعث معصیت مانند نفاق،دروغ،زنا،فحشا و غیره به هم راه داشته باشد و در غیر این صورت نمیتوان گفت مطلقا حرام است.
در حدیث ابن ابی عباد که مردی میخواره بود و به آواز گوش فرا میداد آمده است که از امام رضا علیه السلام درباره گوش دادن به آواز پرسید.امام علیه السلام آن را در زمره کارهای لهو و باطل به شمار آورد.سپس این آیه را تلاوت کرد:
و اذا مروا باللغو مروا کراما (70).شکی نیست که این پاسخ در خور کاری بوده که ابن ابی عباد بدان میپرداخته است.
هم چنین در پرسشی که هشام بن ابراهیم عباسی-که از دولت مردان بود و در شنیدن آواز راه افراط میپیمود-درباره آواز از امام رضا علیه السلام پرسید،حضرت پاسخ داد:«مردی نزد ابو جعفر علیه السلام آمد و درباره آواز پرسید.امام پاسخ داد: ای فلان،اگر خداوند حق و باطل را هر کدام در طرفی قرار دهد،آواز در کدام طرف خواهد بود؟
مردم گفت:در طرف باطل.امام فرمود:به درستی حکم کردی» (71).البته ما به قرینه مقامیه در مییابیم که منظور،آواز آن زمان بوده است.
اما در ماجرای حسن بن هارون (72) که مدتی طولانی در خلوت گاه مینشست و به آواز زنان همسایه گوش میداد،به این دلیل کار او حرام بود که به صدای زنان بیگانه گوش میداد،به خصوص که صدایشان گرم و بر انگیزاننده بود.خداوند فرموده است:
و لا تخضعن بالقول فیطمع الذی فی قلبه مرض (73).
امام رضا علیه السلام ابن هارون را توبیخ کرد و او را از این کار که به مثابه خیانت در ناموس مردم بود باز داشت.امام،کلام خداوند را به یاد او آورد که فرموده است:
ان السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسؤولا (74).امام افزود:«گوش و آن چه میشنود،چشم و آن چه میبیند و قلب و آن چه حس میکند،همه مسؤولند».
اما روایاتی که در آن نام سازهای رایج در آن زمان آمده بیشتر روایاتی ضعیف و فاقد سندی محکم است و قابل استناد نیست.
برهانی که میگوید:«مسایلی که دارای علل عقلی و فطری است ما دامی که علت آن موجود باشد هیچ گونه استثنائی را نمیپذیرد و از مسایل و قضایای تخصیص ناپذیر است»باید مورد توجه و دقت قرار گیرد،زیرا تعلیل،حد وسط و به منزله کبرای استدلال و علت است،علت همان گونه که در مرحله ثبوت دخالت داشت در مرحله اثبات نیز دخالت دارد،بر این اساس،موضوع در حقیقت همان عنوانی است که به عنوان علتحکم ذکر شده است و هیچ حکمی از موضوعی که خود علت ثبوت و اثبات آن است تخلف نمیکند،زیرا تخلف معلول از علت ناممکن است.
بنابر این،حرمت آواز به این علت که لهو باطل است،مستلزم آن است که علت اصلی تحریم،یعنی«لهو باطل»در آن موجود باشد.لذا هر آوازی باید لهو باطل به حساب آید و به همین دلیل حرام باشد،در این صورت اگر ما آواز را در تلاوت قرآن مجاز بشماریم،طبق اصل بالا باید گفته شود که ورود لهو باطل را در قرآن مجاز شمردهایم! اما این مساله را نه عقل میپذیرد و نه وجدان.
علاوه بر آن،زشتی باطل امری فطری است و استثناء بردار نیست و در قبیح بودن آن نیز عقل به تنهایی حکم کرده است،به ویژه که این باطل موجب انحراف از راه خدا نیز میشود.بنا بر این،اگر آواز به طور مطلق از لهو باطل به شمار آید،باید در همه جا این طور باشد،چه در قرآن و چه در جای دیگر.
بر این اساس،ناگزیر باید گفت که آواز میتواند لهو و باطل باشد و میتواند نباشد، پس جواز آواز در تلاوت قرآن از نوع«تخصص»است،نه«تخصیص».
حال این پرسش را مطرح میکنیم که اگر خداوند میان سخنان نیکو و زشت مرزی قابل شود، در این صورت آواز در تلاوت قرآن که به منظوری صحیح و برای تاثیر گذاری بیشتر بر دلها آمده در کدام طرف قرار خواهد گرفت؟
شکی نیست که این کار زیور و زینت و زیبایی است و از معدود طیباتی است که خداوند آن را برای بندگان خود جزء روزی حلال قرار داده است.خداوند فرموده است:
قل من حرم زینة الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق قل هی للذین آمنوا فی الحیاة الدنیا خالصة یوم القیامة (75).
آری«خداوند فحشا را چه پنهان و چه آشکار و گناه و فساد را حرام گردانیده است» (76) ، ولی آیا آواز در تلاوت قرآن جنبه گناه و بغی و فحشا دارد یا زیور و زینت و زیبایی است و افزودن بر آن،حکمت و هدایت و وسیلهای برای ارشاد بندگان است؟
شیخ ابو جعفر طوسی در باب جواز آواز خوانی زن میگوید:«زنان آواز خوان وقتی اجازه تغنی دارند که مردی به مجلسشان وارد نیاید و زبان به باطل نگشایند و از سرگرمیهایی مانند ترکه چوب و نی و غیره پرهیز کنند.زن آواز خوان که عروس را به حجله میفرستد میتواند شعر بخواند و از گفتار باطل دوری جوید،در صورتی که این امور را رعایت نکند چه در عروسی و چه در غیر آن حق خواندن ندارد» (77).
مرحوم«فیض»در دنبال این سخن گوید:«از سخنان بالا نتیجه میگیریم که تحریم آواز به جهت کارهای حرامی است که ممکن است در آن صورت بگیرد و چنان چه این گونه افعال در آن نباشد،اشکالی پیدا نمیکند در غیر این صورت جواز آواز خوانی به جشنهای عروسی هم اختصاص نمییابد،به ویژه که در غیر این مورد هم رخصت داده شده است،اما میتوان گفت که برخی رفتارها شایسته مقامات عالیه و صاحبان شان نیست،هر چند که مباح باشد».
مرحوم فیض میافزاید:«پس در این باره معیار،همان حدیث وارد است که هر کس به گویندهای گوش فرا دهد،او را پرستیده است».او میگوید:«بر این اساس، شنیدن آوازی که در آن یادی از بهشت و دوزخ یا قیامت استیا وصف نعمتهای بیشمار خداوند متعال و عبادات است و در آن به خیر خواهی و پارسایی در دنیای زود گذر و غیره دعوت میشود،-همان گونه که در حدیث«فذکرتک الجنة»-آمده اشکالی ندارد».او ادامه میدهد«... از این جهتشایان توجه است که در آن،یاد خداوند است و شاید با این یاد آوری، دلشان به یاد خدا نرم گردد.کوتاه سخن این که بر اهل منطق-پس از شنیدن این اخبار-پوشیده نیست که میان آواز حق و باطل فاصله هست و دیگر این که اغلب آوازهایی که متصوفه در مجالس خود میخوانند از نوع باطل میباشد» (78).
او در کتاب بزرگ فقهی خود موسوم به«مفاتیح الشرایع»میگوید:«از مجموع اخباری که درباره آواز به ما رسیده میتوان استنباط کرد که حرام بودن آن به دلیل رفتار رایج در آن زمان بوده است،به این گونه که مردان با زنان بیگانه مینشستند و به آواز آنان و سخنان یاوهشان گوش فرا میدادند که جملگی از افعال محرم بوده است» (79).
علامه شعرانی-در حاشیه کتاب وافی-میگوید:«از بررسی کلام عرب و اهل ادب چنین بر میآید که غنا،مطلقا به صدایی گفته میشود که در آن مد و ترجیع باشد،حال میخواهد طرب انگیز باشد یا نباشد.شاعر در وصف کبوتری گفته است:
«اذا هی غنت ابهت الناس حسنها و اطرق اجلالا لها کل حاذق
اگر آن کبوتر آواز بخواند،زیبایی صدایش مردم را مبهوت خواهد کرد و هر استاد ماهری به احترامش سر فرود میآورد».
بنابر این،نمیتوان گفت که هر صدایی که تاثیر گذار باشد،حرام استیا این که هر صدایی که بتواند کلام را به زیبایی،ترکیب و ادا کند به طوری که آدمی را جذب نماید،حرام به شمار آید.همان گونه که پیشتر گفته آمد،صدای امام سجاد علیه السلام به هنگام خواندن قرآن بسیار دل نشین و جذاب بوده و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز فرمان داده که قرآن با آواز خوش خوانده شود.هم چنین سرود ساربانان-با این که از نغمههای تاثیر بر انگیز ترکیب یافته-رخصت داده شده است و شکی نیست که تغنی بر تمام اینها صدق میکند».
او میافزاید:«ما ناگزیر باید یا موافق شیخ در استبصار باشیم که اخبار حرمت را به دلیل پیامدهای آن میداند،نه خود عمل،یا این که حرمت آواز را مختص به نوعی که باعث ارتکاب فحشا و حرام میشود بدانیم و در این صورت،حرام بودنش به دلیل حرامی است که هم راه با آن رخ میدهد».هم چنین میگوید:«و این همان امری است که روایتها و عبارتهای فقهای گذشته ناظر به آن است» (80).
محقق ارجمند ملای سبزواری در زمینه حرام بودن نوعی آواز که در آن زمان رایجبوده و این که آواز بالکل حرام نیست،استدلال لطیفی دارد.او میگوید:«غنا در روایات منع،مفرد است و معرف به الف و لام.این امر خود به خود در زبان بر شمول دلالت ندارد،زیرا عمومیت،زمانی به اثبات میرسد که برای نوع خاص یا برخی از انواع عام قرینه یا نشانهای در دست نباشد،زیرا در آن صورت مختص کردن امر به مورد خاص، با مقصود و نیز سیاق بیان و حکمت منافات خواهد داشت،پس به ناگزیر آن را به استغراق و شمول نسبت میدهیم،اما در این جا مساله این گونه نیست،زیرا آواز رایج در آن زمان به شیوهای بود که برای لهو و سرگرمیهای باطل به کار میرفت و اغلب،کنیزکان آواز خوان و غیره در مجالس فساد و می خوارگی و غیره بدان مبادرت میکردند.لذا نظر داشتن به شیوههای رایج در آن زمان بعید نیست (81) در بسیاری از احادیث،«غنا»لهو باطل به شمار آمده است و گونه حق آن،در قرآن و دعاها و ذکرهای خوانده شده با صدای خوش است که در آن یادی از آخرت آمده و به عالم قدسی ترغیب و تشویق میکند.بنا بر این،این حکم حتی در مواردی غیر از غنا که در آن راه لهو باشد، جاری است و در غیر این صورت،حکم آن مباح و راه احتیاط در آن واضح است» (82).
مرحوم نراقی را سخنی است که میگوید:«برای حرام بودن آواز به اجماع و کتاب و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله استناد کردهاند...،درباره اجماع باید دانست که دلالتش بر حرمت غنا به صورت اجمال و«فی الجمله»است و بر بیش از آن دلالتی ندارد.در کتاب(قرآن)،نیز جز حرام بودن لهو و لعب که وسیلهای برای دور شدن از سبیل الله است هیچ نشانه دیگری وجود ندارد».او میافزاید:«...شکی در این نداریم و هیچ نشانهای از حرام بودن گونه دیگر وجود ندارد،مانند آوازی که برای نرم کردن دلها و یاد آوری بهشت و بر انگیختن اشتیاق به جهان دیگر و برای تاثیر گذاری قرآن و دعا باشد.حتی میتوان گفتخداوند با آوردن«لهو الحدیث»نوع آواز حرام را مشخص کرده است.
اما سنت،علی رغم فراوانیاش اصولا خالی از هر گونه دلالتی بر حرمت است، زیرا این تعبیرها:(ایمن نبودن از وقوع در معصیت،پذیرفته نشدن دعا،داخل نشدن فرشته در خانه،لانه نفاق بودن و...)هیچ یک دلالتی بر اثبات حرمت غنا ندارد، چون امثال این عبارتها در اغلب مکروهات نیز وارد شده است.علاوه بر این، بیشتر این روایات سندهای ضعیفی دارند».
وی ادامه میدهد:«بنابر این برای حرمت آن جز کلام خداوند که میفرماید:
و اجتنبوا قول الزور (83) و ضمیمه آن،یعنی روایاتی که این آیه را به تغنی و آواز خوانی تفسیر میکنند،هیچ دلیل دیگری وجود ندارد.البته دلیل فوق نیز تمام نیست، زیرا با تفسیری که درباره«احسنت»است تضاد دارد و معلوم میشود که آن تفسیر مبتنی بر یکی از مصداقهاست.لذا منظور از«قول الزور»شمولیتر است و معنای لغوی و عرفی خود را میگیرد که عبارت از باطل و دروغ و تهمت و غیره است.ناگفته پیداست که این معانی شامل تلاوت قرآن و خواندن دعا و موعظه و مرثیه نمیشود،هر چند که مد و ترجیع داشته باشد.
افزون بر این روایاتی هست که غنا را به دو گونه،یکی حلال و دیگری حرام تقسیم میکند،مانند«اگر معصیتی در آن نباشد،اشکال ندارد».و«هر کسی غنای حرامی بخواند که باعث معصیتشود...»که غنا را مقید به حرام کرده است و«آواز خوانی زن اشکالی ندارد، به شرطی که مردی در آن مجلس وارد نشود»و غیره».وی میافزاید:«کلام طبرسی نشان میدهد که گویا این تقسیم بندی از صدر اسلام وجود داشته است».او سپس حرمت گونه خاصی از آواز،و نه تمام گونهها را به طور مطلق تایید میکند و موارد استثنا را آن گونه که فقها به تفصیل گفتهاند بیان میدارد (84).
این دانستههای ما از کلام شیخ الطائفه و فقهای بعد از اوست که در باب این مساله به تفصیل سخن گفته و میان گونه حلال و حرام غنا تمیز قایل شدهاند.حرام دانستن غنا در نزد بیشتر فقها ناظر به قسم حرام آن است که در روایات آمده.
بنابر این،هیچ گونه دلیلی برای اتفاق نظر اصحاب بر حرمت غنا به طور مطلق وجود ندارد و چنین دلیلی در قرآن و سنت نیز نیست.
از جهتی،برخی از متاخرین سعی کردهاند که بر عکس این جهتحرکت کنند.
برای نمونه به کلام سید محمد جواد عاملی در این باره توجه کنیم که میگوید:«در حرام بودن آواز اختلاف نظری نیست،حال میخواهد به هنگام تلاوت قرآن باشد یا دعا و شعر و غیره،اما محدث کاشانی و فاضل خراسانی حرام بودن غنا را به دلیل حرمت امر خارجی که بر آن عارض شده دانستهاند،مانند ورود مردان به مجلس یا آوردن کلام باطل و غیره.آنان برای اثبات کلام خود به حدود دوازده حدیث استناد کردهاند.ولی این نظر مخالف کتاب است و موافق عامه و با بیست و پنجخبر که به صراحتیا ظهور بر تحریم مطلق دلالت دارند در تعارض است» (85).
صاحب جواهر نیز در پیروی از او میگوید:«من هیچ کس را مخالف سخن او نیافتم و اجماع نیز با هر دو قسمش بر آن قائم است و سنت در آن متواتر است و حتی میتوان گفت که از ضروریات مذهب است» (86).
بر کسی پوشیده نیست که این استدلال چند اشکال دارد:
اول:در ادعای«نبودن اختلاف نظر درباره حرمت مطلق»هیچ گونه سندی ارائه نشده است و از سوی دیگر خلاف این ادعا را در کلام شیخ الطائفه میبینیم،او گونههایی از غنا را استثنا میکند و«فیض»و«نراقی»و دیگران بدان استشهاد میکنند.
دوم:ترجیح دادن یا انتخاب یکی از دو خبر متعارض،زمانی صحیح است که نتوان میانشان جمع کرد.مثلا درباره غنا اخبار متعارض قابل جمع است،به این صورت که اخبار نهی،حمل بر کراهت میشود،زیرا نهی،ظهور در حرمت دارد، ولی ترخیص(اجازه دادن)تصریح در جواز دارد و هم واره تصریح(نص)بر ظهور مقدم است.
سوم:تعارض در این جا بدوی و ظاهری است نه واقعی و حقیقی،زیرا اخبار منع یا مطلقاند یا عام و اخبار جواز یا مقیدند و یا این که تخصیص خوردهاند و میان عام و خاص و هم چنین مطلق و مقید تعارضی نیست.مخفی نماند که با وجود قید، هیچ گونه مطلقی وجود نخواهد داشت،زیرا آن گونه که محقق سبزواری میگوید مقدمات اطلاق،تمام نیستند.
چهارم:بر فرض آن که این اخبار متعارض،قابل جمع نباشند ترجیح یکی از دو طرف صرفا به دلیل این که تعداد روایاتش بیشتر است-با این که تعداد روایات طرف دیگر هم کم نیست-بر خلاف مقررات معهود و ضوابط اصولی است.
پنجم:بحث مخالفتبا کتاب در این جا وارد نیست،زیرا قرآن تصریحی در این باره ندارد و استدلال به عمومات غیر ناظر در این امر بخصوص کفایت نمیکند.
ششم:موافقتبا عامه نیز در این جا موضوعیت ندارد،زیرا آن چه از مذهب آنان مشهور است،حرام بودن غنا است.برای مثال،ابن منذر و دیگر اعلام سنتبه اتفاق، تغنی را حرام میدانند و اجیر نمودن زن آواز خوان را باطل میدانند. (87)
هفتم:ادعای صاحب جواهر که میگوید:«روایات منع،متواتر است و حتی از ضروریات مذهب است»وارد نیست،زیرا اعلام طائفه،خلاف آن را به تفصیل گفتهاند و روایاتی که در این باب آمده نیز همگی عکس آن را ثابت میکنند.
1. اصطلاحاتی در موسیقی عروض است:یک حرف متحرک و بعد از آن یک حرف ساکن اگر بیاید سبب خفیف نامیده میشود.دو حرف متحرک اگر بعد از آن ساکنی نیاید سبب ثقیل نامیده میشود.دو متحرک که بعد از آن یک ساکن بیاید،وتد مجموع نامیده میشود.اگر حرف ساکن در میان دو متحرک باشد و تد مفروق نامیده میشود.اگر سه حرف متحرک پی در پی باشد،فاصله کوچک نامیده میشود و اگر چهار حرف متحرک بیاید و بعد یک ساکن را فاصله بزرگ میخوانند.
2. قصص 28:30.ر.ک:استاد دراز،النبا العظیم،ص 99-94.
3. نجم 53:22-1.
4. روی،در اصطلاح عروض:حرف اصلی قافیه که مدار قافیه بر آن است.
5. شعراء 26:82-75.
6. فجر 89:5-1.
7. قمر 54:8-6.
8. کهف 18:64.
9. قارعه 101:11-9.
10. حاقه 69:21-19.
11. مریم 19:4-2.
12. التصویر الفنی فی القرآن،ص 83-80.
13. رافعی،اعجاز القرآن،ص 216-188.
14. مریم 19:4.
15. مریم 19:31.
16. مریم 19:58.
17. طه 20:111.
18. طه 20:8-1.
19. قمر 54:20-19.
20. غافر 40:7.
21. غافر 40:18.
22. انفطار 82:8-6.
23. آل عمران 3:45.
24. عبس،80:37-33.
25. مصطفی محمود،محاولة لفهم عصری للقرآن،ص 447-445.
26. ضحی 93:2 1.
27. طه 20:5.
28. مریم 19:4.
29. طه 20:15.
30. طه 20:74.
31. طه 20:79-77.
32. ایقاع:هم آهنگ ساختن آوازها.
33. غافر 40:15.
34. انعام 6:95.
35. انعام 6:96.
36. غافر 40:19.
37. انعام 6:103.ر.ک:محاولة لفهم عصری للقرآن ص 19-12.
38. مزمل 73:4.
39. الکافی،ج 2،ص 616-614،شمارههای 9-8-3.
40. مزمل 73:4.
41. بحار الانوار،ج 89،کتاب القرآن،شماره 21،ص 195-190.
42. الکافی،ج 2،ص 616،شماره 13.
43. بحار الانوار،ج 89،ص 191.
44. الکافی،ج 2،ص 614،شماره 2.
45. «ابو عبد الله محمد بن زیاد کوفی»یکی از زبان دانان مشهور عرب است که در محضر درس او مردمان بسیار حاضر میشدند.او در سخندانی و شناخت لفظ ناآشنا از همه سر بود،تا جایی که میگویند بر«ابو عبیده»و«اصمعی»برتری داشته است.او در رجب سال 150 هجری زاده شد و در شعبان 231 از دنیا رفت(قمی،الکنی و الالقاب،ج 1،ص 215).
46. رکبانی:خواندن سرود باکش و قوس دادن و زیر و بم صدا.
47. هجیراء:زمزمه و طنین آواز و ترانه.
48. نهایه ابن اثیر،ج 3،ص 391.
49. الفائق،ج 2،ص 36(رثث).
50. ابن منظور گفته است:«منظور شاعر تغنی بوده و اسم را(غناء)به جای مصدر آورده است».
51. لسان العرب،ج 15،ص 136،«تحسین القراءة و ترقیقها»آمده است.
52. مستطرفات السرائر،ص 484.
53. کتاب الاحتجاج،ج 2،ص 170.
54. فاطر 35:1،ر.ک:عیون اخبار الرضا،ج 2،ص 68،شماره 222.
55. حج 22:30.
56. وسایل،ط جدید،ج 17،ص 303،احادیثشماره 2 و 9 و 20 و 26.
57. مقابیس اللغة،ج 3،ص 36.
58. حج 22:30.
59. لقمان 31:6.
60. وسایل،ط جدید،ج 17،ص 309،شماره 20.
61. همان،شماره 21.
62. همان،ص 122،شماره 5.
63. بحار الانوار،ج 76،ص 262،شماره 8.
64. همان،ص 121،شماره 3.
65. همان،ص 306،شماره 12.
66. لقمان 31:6.ر.ک:وسایل،ج 17،ص 307،شماره 16.
67. وسایل،ج 17،ص 309،شماره 23.
68. همان،ص 305،شماره 10.
69. مستدرک،ط جدید،ج 13،ص 214،شماره 14.
70. فرقان 25:72.ر.ک:وسایل الشیعه،ط جدید،ج 17،ص 308،شماره 19.
71. وسایل ج 17،ص 306،شماره 13.بحار ج 76،ص 243،شماره 14.
72. وسایل،ج 17،ص 311،شماره 29.
73. احزاب 33:32.
74. اسراء 17:36.
75. اعراف 7:32.
76. اعراف 7:33.
77. استبصار،ج 3،ص 62،شماره 7-207.
78. وافی،ج 3،م 10،ص 35.
79. مفاتیح الشرائع،مفتاح 465،ج 2،ص 21،(با تلخیص).
80. وافی،ج 3،م 10،ص 38-36.
81. در آن صورت مقدمات حکمت که شرط تحقق مطلق است،فراهم نمیآید.
82. کفایة الاحکام،ص 86.
83. حج 22:30.
84. مستند الشیعة،کتاب المکاسب.
85. مفتاح الکرامة،ج 4،ص 52.
86. جواهر الکلام،ج 22،ص 44.
87. در این باره رجوع شود به:حاشیه المحاضرات نوشته عبد الرزاق المقرم.